شب

ساخت وبلاگ
کلاس اول دبستان را  کردان رفتم و آقای صاد معلممان بود. با اینکه آقای صاد معلم کلاس اول بود اما آوازه اش به گوش همه رسیده بود و همه بچه های مدرسه او را می شناختند.  آقای صاد یک میز تحریر فلزی داشت، از همان میز معلم هایی که همه کلاس های دهه شصت بهشان مجهز بودند، و توی مدرسه معروف بود که هر کسی را که شیطنتی بکند یا درس نخواند داخل کمد میز تحریر می اندازد. میز تحریر فلزی کلاس ما! در نتیجه می شد که بارها وسط درس در کلاس را می زدند و ناظم یا مدیر یکی از بچه های مدرسه را، حتی تا کلاس پنجمی ها، که لابد شیطنتی کرده یا درسی بلد نبوده، تحویل آقای صاد می داد و بعد با آقای صاد دونفری کمک می کردند و پسرک را کشان کشان به سمت میز می بردند. پسرک هم عربده کشان، از ترس به در و دیوار و میز چنگ میزد و از لابه لای اشک و گریه جان پدر و مادرش را قسم می خورد که غلط کرده و دیگر درس می خواند. آقای صاد نه تنها پسرک را "سر عقل" می آورد بلکه به خیال خودش پسرک "آیینه عبرتی" هم برای ما سی تا کلاس اولی می شد که با عضلات منقبض شاهد این ماجرا بودیم. مطمئنم که قسمت بسیار بزرگی از هم نسلان من شاهد رفتارهایی شبیه این بوده اند.فیلم مدرسه و آقایی که موهای دانش آموزان را قیچی می کند، دیده ایم. از اینکه اولا این رفتار بد به لطف گوشی های تلفن همراه لاپوشانی نشده و ثانیا صدای اعتراض عمومی سالهاست در مقابل چنین رفتارهایی بلند شده  و روز به روز رساتر می شود، خوشحالم. شاید که نسل بعد از ما  اضطراب و ترس کمتری را در دوران کودکیشان متحمل شوند. شب...
ما را در سایت شب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsleeplessinboston0 بازدید : 118 تاريخ : پنجشنبه 8 ارديبهشت 1401 ساعت: 4:32

صدای سگ همسایه نگذاشت بخوابم. به نظرم از این سگ های کوچک باشد، از روی صدایش می گویم. از این سگ های سفید کوچک پر سر و صدا. از وقتی که سرم را گذاشتم روی بالشت، تا الان که پا شدم،  یک پشت پارس کرد. یک ساعتی شد گمانم. تازه من عادت دارم یک بالشت هم روی صورتم می گذارم که کمی هم جلوی صدا را می گیرد. این کار را اوایل برای جلوگیری از رسیدن نور به چشمهایم می کردم ولی از وقتی که مخمل آمده، برای اینکه موقع خواب نچسبد به صورتم، صورتم را زیر بالشت مخفی می کنم. مخمل آن اوایل عادت داشت وقت و بی وقت، هر وقت گرسنه بود یا هر وقت نوازش می خواست بیاید و صورتش را بگذارد روی صورتم. دوست ندارم وقتی خوابم یکی روی صورتم نفس بکشد، حالا چه مخمل باشد چه مگان فاکس!صدای سگ همسایه انقدر روی مخم بود که حتی خواب سگ و گربه هم دیدم. خواب دیدم دارم رانندگی می کنم، اما ماشین خودم نبود یک ماشین بزرگ بود، شبیه همین یو هالی که گرفتم و باهاش آمدم اینجا، مخمل هم کنار دستم روی صندلی شاگرد بود. توی خواب، یک لحظه سرم را پایین آوردم و به مخمل نگاه کردم، سرم را که آوردم بالا دیدم دو تا سگ دارند توی جاده غذا می خورند، اگر پایم را نکوبیده بودم روی ترمز حتما کشته بودمشان. ماشین خیلی نزدیک به یکی از سگها ایستاد، از ماشین پیاده شدم که مطمن شوم سالمند. پدر-سگ ها سالم بودند، آن یکی که خیلی نزدیک بهش متوقف شده بودم خزیده بود زیر ماشین و نگاهم می کرد. آمدم سوار ماشین شوم و به راهم ادامه بدهم که دیدم یک گربه سیاه روی سقف ماشین است. با اینکه توی خواب می دانستم مخمل سیاه نیست، نمی دانم چرا فکر کردم که مخمل است. بغلش کردم و نشستم توی ماشین. اینجا بود که صدای سگ های همسایه دوتا شد و من از خواب بیدار شدم. با هم دیگر مسابقه گذاشته ان شب...
ما را در سایت شب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsleeplessinboston0 بازدید : 129 تاريخ : پنجشنبه 8 ارديبهشت 1401 ساعت: 4:32

تلفن را که قطع کردم، ساعت پنج و نیم عصر بود. گوشی را قفل کردم و پرتش کردم روی تخت. نیم ساعت زودتر "ی" پیام داده بود که باید صحبت کنیم و رابطه بینمان دیگر برای او کار نمی کند و حالا، نیم ساعت بعدتر، دیگر همه چیز تمام شده بود. شروع کردم به راه رفتن توی خانه. وقتی عصبانی ام و یا هیجان زده راه می روم. اما الان هیچ کدام نبودم. حس خفگی می کردم. حس خفگی که با تاریکی و سکوت خانه بدتر می شد. "ی" بین گریه و اشک گفت بود که بگذارم برود و همین یک جمله برای من کافی بود که رها کنم. من هیچ وقت در زندگی ام جلوی رفتن کسی را نگرفته ام، چه برسد به "ی" که از جانم بیشتر دوستش داشتم. شاید هم باید نمی گذاشتم برود، شاید هم آن موقع که گفت به صلاح هیچ کداممان نیست شرایط موجود و بعد چیزهای دیگری که نمی توانم اینجا بنویسم، باید عصبانی می شدم و داد می زدم، باید فریاد می کشیدم، که دو سال بعد تر ننشینم جلوی واو و بهش بگویم هنوز قسمتی از من در گذشته جا مانده، اما نکردم. شب...
ما را در سایت شب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsleeplessinboston0 بازدید : 121 تاريخ : پنجشنبه 8 ارديبهشت 1401 ساعت: 4:32